روند انتشار ادبیات داستانی
دو سه ماهى هست كه خبرها و يادداشتهايى كه دربارهى كتابهاى تازه منتشرشدهى داستان مىبينم، بيشترشان مربوطاند به كتابهاى خارجى. شايد چيزى حدود دو سومشان. آمارى ندارم كه بدانم تصور من درست است يا نه، اما به گمان من حتا اگر نيمى از كتابهاى منتشرشده هم خارجى باشند، باز اين خبر بدى است براى نشر ما. طبعاً همه چيز در مقايسه معلوم مىشود و بايد نشر كتابهاى داستانى امسال را مقايسه كرد با سال گذشته و هر دو را با مثلاً پنج و ده سال پيش، تا بشود فهميد كه نسبت انتشار كتابهاى داستان خارجى و ايرانى چه قدر بوده است. آن وقت گمانم يك نگاه معنىدار مىشود كرد به وضعيت انتشار ادبيات داستانىمان (و فقط انتشار، چون نمىدانيم چه تعداد كتاب در ارشاد منتظر مجوز است).
من هم مثل خيلىهاى ديگر بارها گفتهام كه در دوران رشد داستاننويسىمان هستيم و اين همه سروصدا درباره جايزهها و سانسور و لغو مجوزها و چهرههاى تازهى داستاننويسى و سطحىشدن و نشدن كارها (و بهخصوص رمانها) اصلاً در اين بستر است كه قابل فهم است و مىشود درست دربارهاش قضاوت كرد. خب، معناى اين حرف اين است كه پس بايد سال به سال كتابهاى داستانىمان رشد چشمگيرترى داشته باشند و نسبتشان به كتابهاى داستانى خارجى هم بيشتر تغيير كند؛ البته به نفع داستانهاى ايرانى.
جوانترها لابد يادشان نيست كه در دههى 60 و اوايل 70 اغلب كتابهاى داستانى منتشر شده خارجى بودند. خوانندهها به نويسندههاى نوآمده هيچ توجهى نشان نمىدادند و ناشرها و منتقدها هم تقريباً همينطور. ناشرها كتابهاى جوانها را حتا براى بررسى هم نمىگرفتند. نتيجهاش اين بود كه بازار كتابمان به نسبت پر از داستانهاى خارجى بود. يك نگاه به فهرست كتابهايى كه ناشرهاى معتبر ادبى در آن سالها چاپ كردهاند بيندازيد تا به روشنى معلوم شود كه چه اتفاقهايى افتاد تا خوانندهها به داستانهاى ايرانى اعتماد كردند (يكىاش راهافتادن جوايز داستاننويسى) و يادداشتها و نقدها بيشتر دربارهى كتابهاى ايرانى شد و ناشرها هم به تبع اين بازار حاضر شدند سرمايهى بيشترى براى كتابهاى ايرانى بگذارند.
و حالا كه بيشتر اين يادداشتها و معرفى كتابهاى داستانى را مىبينم، به گمانام مىرسد كه انگار متأسفانه دوباره داريم برمىگرديم به همان سالها، گرچه با شدت كمتر، گرچه به كُندى. و شنيدهام برخى از ناشرهاى معتبر هم ديگر چندان رغبتى به پذيرفتن و حتا بررسى داستانهاى ايرانى نشان نمىدهند. ظاهراً يكىاش به اين دليل كه از اين طور كتابها در ارشاد زياد دارند و نمىخواهند به كتابهاى مشروط يا ردىشان در ارشاد اضافه شود. شايد هم دلايل ديگرى دارند، اما هر چه هست دوباره ناشرها دارند رو مىآورند به داستانهاى خارجى، كه هم راحتتر مىشود سانسورشان كرد و هم ارشاد كمتر با آن كتابها و نويسندههاشان مشكل دارد.
خب، طبيعى است سرمايه جايى برود كه امنيت و سود بيشتر هست، اما ما چه؟ ما كه گاهى يادداشتى مىنويسيم و يا ذكرى از كتابى مىكنيم، چه؟ آيا ما هم بايد همين طور با اين جريان برويم و يادمان برود كه داريم به چه سمتى مىرويم، كه راضىكردن خواننده با كتابهاى خارجى و بىرمقى داستان ايرانى نتيجهاش است؟
مىدانم اين مشكل را پيوستن به قانون كپىرايت تا حدى برطرف مىكند، و يكى از دلايلى كه دولت ما بعد از اين همه سال حرف و بحث هنوز به آن نپيوسته، همين است. تاكيد مىكنم يكىاش همين است، كه احساس شود هنوز داستان و رمان به قدر كافى براى انتشار و خواندن هست، و اين راه باز است تا ناشر و خواننده و منتقد به آن مشغول باشند. ادبيات جهان هم كه تا صد سال ديگر هم به تنهايى مىتواند جواب نشر ما را بدهد. اما تكليف ادبيات و نويسنده و مسائل و ناگفتههاى ايرانى چه مىشود؟
من كارى به ارشاد و ناشرها و خوانندهها ندارم، اما آيا نويسندهها و منتقدهاى ما كه گاهى چيزى دربارهى كتابها مىنويسند، متوجه اين اتفاقها هستند؟