این مطلب امروز (6 خرداد 95) در صفحه ی ادب و هنر روزنامه ی اعتماد منتشر شده است:

در سال 92 و با تغییر دولت، شاید هنوز برای خیلی‌ها زود بود که حدس بزنند در دو سه سال بعد از آن چه تعداد رمان و داستان کوتاه (و البته کتاب‌های ادبی و غیرادبی دیگری که من ازشان حالا هم کم‌تر خبر دارم) منتشر خواهد شد. اما حالا این تعداد (و باوجودی که هنوز اغلب ناشران ادبیات به استقبال وضعیت جدید نرفته‌اند و با تردید و امساک کتاب منتشر می‌کنند) چنان زیاد شده و هر سال چنان به نویسنده‌گان کتاب اولی و کتاب دومی ما اضافه شده و آن‌قدر نام‌های جدید به گوش‌مان می‌خورد که می‌شود فهمید در وضعیتی بی‌سابقه وارد شده‌ایم که خوبی‌ها و بدی‌هاش برای‌مان چندان قابل‌فهم نیست و بنابراین روزبه‌روز گیج‌تر و نافهمیده‌تر می‌شویم. تبعات زیادشدن کتاب‌های داستان و نام‌های جدید فقط گیجی اهل داستان (نویسنده و منتقد و ناشر و خواننده‌ی پی‌گیر) نیست، چیزهای دیگری هم هست، مثل پایین آوردن تیراژ کتاب‌ها توسط ناشران (برای نخوابیدن سرمایه‌شان و ریسک‌نکردن بر همین کتاب اول یا دومی‌ها)، کوچکی کتاب‌فروشی‌ها برای این همه کتاب (و در نتیجه آشکارشدن ضرورت کتاب‌فروشی‌ها بزرگ و مدرن)، بیش از پیش آشکارشدن وضعیت بد توزیع کتاب (چون اغلب کتاب‌ها به شهرستان‌ها نمی‌رسند، یا بسیار دیر می‌رسند)، و البته حتا تغییر بافت کتاب‌خوان ما و اکثریت پیداکردن خواننده‌گان جوان شهری و به تبع آن، بیش‌تر طرف‌دار پیداکردن رمان‌های شهری، و البته (و متاسفانه) کم توجهی خواننده‌ها (و ناگزیر، ناشران هم) به مجموعه داستان‌ها و درنهایت ضعیف‌شدن این نوع از داستان در کشورمان، که تا همین چند سال پیش به شدت به آن افتخار می‌کردیم (و البته شخصا هنوز هم به آن امیدوارم و امیدوارم باز هم بشود به‌اش افتخار کرد)، که دلیلش یکی گرایش بیش‌تر نویسنده‌گان به رمان و حرفه‌یی‌شدن است و دیگری تعطیلی غالب جوایز داستان کوتاه کشور در دو دولت نهم و دهم (که در دوره‌ی اصلاحات تعدادشان بسیار زیاد شده بود).

همین که مخاطب این متن بپذیرد که اتفاق‌هایی که گفتم افتاده است، معناش این است که تغییر و تحول‌های چشم‌گیری در ادبیات داستانی ما درحال رخ‌دادن است؛ تغییراتی که فعلاً بیش‌تر در سطح نشر دیده می‌شود، اما در آینده تاثیرات خود را در خودِ داستان‌ها هم بیش از آن چه گفته شد و هست، نشان خواهد داد. نکته‌ی مهم این که، به گمان من کم یا زیاد همه دست‌کم به بعضی از این تغییرات واقف شده‌اند و نسبت به آن واکنش‌های متفاوت هم نشان می‌دهند. بعضی از آن به دوران رکود یاد می‌کنند و حسرت همان چند اسم (گیرم ده تا) دهه‌ی شصت و حتا هفتاد را می‌خورند، و همین‌طور بد و بی‌راه می‌گویند به این همه کار که دارد منتشر می‌شود از دوستان اغلب جوان، که چرا در میان‌شان شاه‌کاری که آن‌ها انتظارش را دارند، وجود ندارد. بعضی هم گلایه می‌کنند که دوروبرشان پر شده از نویسنده، و حسرت دورانی را می‌خورند که خودشان بودند و خودشان و دیگران فقط خواننده بودند. نویسنده‌های جوان‌تر هم که تیراژها را می‌بینند و شهرتی را که دیگر مثل دهه‌های شصت و پیش از آن، به راحتی به دست نمی‌آید، یقه‌ی هم‌دیگر را می‌گیرند و هم را متهم می‌کنند که چرا کارهاشان ضعیف است و چرا به جای کتاب‌خواندن، همه دارند می‌نویسند (کاری هم ندارند که عین همین حرف‌ها را دیگران درباره‌ی خودشان می‌زنند). می‌شود ما و این جا کاری نداشته باشیم به وضعیت جهان و مثلاً این که بنا به آمار (منتشرشده در کلیپ مؤسسه اوج درباره‌ی کتاب‌خوانی) در کشور ایسلند ظاهرا از هر ده نفر یکی نویسنده است و میزان مطالعه‌شان بسیار بالاتر از حتا آمریکا و بقیه‌ی کشورهای اروپایی است. من که رابطه‌ی مستقیم میان این دو را باور دارم و انکارش نمی‌کنم و به همین دلیل هم هر روز خوش‌حال‌تر می‌شوم که می‌بینم تعداد کتاب‌اولی‌ها مدام و به صورت شاید حتا تصاعدی دارد بیش‌تر می‌شود. امیدوارم دوستان دیگر هم رابطه‌ی مستقیم میان کتاب‌خوانی و نوشتن را انکار نکنند و یا دست‌کم برای انکارشان دلیل بیاورند. به نظر من کتاب‌خوان‌های بیش‌تر خودبه‌خود، و با بالابردن تیراژ، کمک می‌کنند به بیش‌تر شدن نویسنده‌ها، و بیش‌تر شدن نویسنده‌ها هم حداقل کمک می‌کند به تنوع آثار و این تنوع هم به بالارفتن تعداد کتاب‌خوان‌ها.

حرف‌هام تا این‌جا را خلاصه کنم: به گمان من داستان‌نویسی ما بنا به شواهد بی‌شمار در حال پوست‌اندازی و تغییر است، چه این تغییرات را دوست داشته باشیم و آن‌ها را مثبت بدانیم و چه دوست نداشته باشیم و منفی بدانیم‌شان. این تغییری که به نظر من می‌توان تحول نامیدش، اگر با درک درست و هم‌راهی درست همه‌ی اهل کتاب، اعم از نویسنده و خواننده و ناشر و منتقد، هم‌راه شود، به گمان من باعث تغییرات بسیار مثبت و شگفت در داستان‌نویسی‌مان خواهد شد، و اگر نه، فرصتی خواهد بود که از دست خواهد رفت، مثل بسیاری که پیش از این از دست رفته. من این جا نمی‌خواهم تفصیل بدهم که این تحول کجاها و در چه بخش‌هایی از حلقه‌ی نشر اتفاق نیفتاده و برای هر بخش چه کارها می‌شود و یا نمی‌شود کرد. به نظرم هر بخشی خودش باید این تحول را تشخیص بدهد و برای هم‌راهی با آن یا ایستادن در مقابلش فکری بکند. این جا می‌خواهم فقط از چیزی حرف بزنم که به‌خصوص این یکی دو سال حرفش را از دوستان نویسنده زیاد شنیده‌ام و خودم هم شفاهی یا کتبی درباره‌اش زیاد حرف زده‌ام: جوایز کتاب‌های داستان‌.

همه‌مان کم و بیش می‌دانیم بودن جوایزِ معتبر کتاب‌های داستانی چه طور می‌تواند هم به خواننده‌ها کتاب‌هایی را پیش‌نهاد بدهد، هم فضایی حول‌وحوش کتاب ایجاد کند و به جز نویسنده‌ها و ناشران، آن را مسئله و دغدغه‌ی جمع بیش‌تری از آدم‌ها بکند، و هم (در مرتبه‌ی آخر) با دادن جوایزی به یک کتاب و نویسنده، بخش کوچکی از نیازهای مادی و معنوی او را برطرف کند. این‌ها را انگار همه‌مان می‌دانیم. اما مشکل در این است که چرا پس عاقبت جوایزِ داستان‌مان به آن‌جاها کشید که نباید؟ و چرا هم‌چنان درجا می‌زنیم و کاری نمی‌کنیم؟ این‌ها پاسخ‌های به شدت متفاوتی از آدم‌های مختلف، نویسنده و ناشر و منتقد و خواننده، می‌گیرند. پس طرح‌شان در این جا فقط به کشمکشی قدیمی دامن می‌زند که در جاهایی دیگر باید به آن پرداخت و من این‌ جا قد پرداختن به آن را ندارم (گرچه در جاهای دیگر حرفش را زده‌ام و لازم باشد، باز هم خواهم گفت). هر چه هست، هنوز دادن جوایز ادبی نه چندان مسئله‌ی ناشران است (گرچه با برگزاری جوایز معتبر و تاثیرگذار بیش‌ترین سود را از آن خواهند برد)، نه دوست‌داران ادبیات داستانی (که پیش از این کارهایی کرده‌اند و اما معمولاً متاسفانه فقط جواب‌شان فحش و تهدید بوده است)، و نه منتقدان (که فعلاً هیچ جمع شناخته‌شده و حرفه‌یی‌یی ندارند و اغلب هم علاقه‌یی به وضعیت داستان‌نویسی اخیرمان ندارند و به جای نقد آن بیش‌تر در جای طلب‌کار و شاکی نشسته‌اند و منتظر کارهای مطلوب‌شان‌اند). هیچ‌کس اکنون به اندازه‌ی نویسنده‌گان از تیراژهای پایین کتاب‌ها صدمه نمی‌بیند (ناشران با تنوع عناوین تا حدی به سودی که لازم است، می‌رسند). پس انگار خودِ نویسنده‌ها هستند که باید فکری به حال این وضع و راه‌اندازی جوایز ادبی بکنند. این موضوع صحبت بعضی از دوستانی است که در یکی دو سال اخیر گاهی باهاشان حشرونشر داشته‌ام، و البته موضوعی مهم برای خود من هم. برای همین، من هم مثل آن دوستان به این موضوع زیاد فکر کرده‌ام. این‌جا می‌خواهم نظرم را به صورت یک پیش‌نهاد بیان کنم و باقی را بگذارم برای علاقه‌مندان این موضوع.

جایزه‌یی که احیاناً خودِ داستان‌نویسان بخواهند راه بیندازند و برگزار کنند، به نظرم چون شائبه‌ی منافع شخصی و گروهی را _ به نسبت جوایزی که دیگران برگزار کنند _ بیش‌تر خواهد داشت، باید هم تعداد بسیار زیادی از نویسنده‌های شناخته‌شده‌ی را  دربربگیرد و پشتیبانی آن را به همراه داشته باشد و هم تا حد امکان شفاف باشد. به این منظور به نظر من چنین جایزه‌یی باید به صورت نظرخواهی بین دست کم صد نویسنده‌ی شناخته‌شده برگزار شود. معیار شناخته‌شده بودن را می‌شود نوشتن حداقل دو یا سه کتاب داستانی بزرگ‌سال فرض گرفت. اما اگر این فرض کافی نباشد، می‌توان یک گروه مؤسس مثلاً بیست‌نفره داشت، که این گروه با اکثریت آراء تشخیص بدهد که فلان نویسنده (که دو یا سه کتاب هم دارد) آیا می‌تواند جزو این گروه بزرگ حداقل صدنفره باشد یا نه. به این ترتیب و با راه‌انداختن یک هیئت مؤسس بیست‌نفره می‌توان بالای صدنفر را تعیین کرد و بعد برای هر سال از آنان نظرخواهی کرد. به گمان من این نظرخواهی باید برای ده کتاب برتر هر سال باشد و اعضاء باید ده کتاب را در هر سال به عنوان کتاب‌های برتر معرفی کنند. این آراء، و برای شفافیت، پس از برگزاری جایزه می‌تواند اعلام شود تا هیچ کس نسبت به درستی ده کتاب منتخب شکی نداشته باشد. آن هیئت مؤسس پس از جمع‌بندی آراء ده کتاب برتر و نامزد جایزه‌ی به‌ترین را معرفی می‌کند و دوباره این ده کتاب را میان تمام اعضاء به داوری می‌گذارد. در این صورت می‌توان یک ماه پس از معرفی ده کتاب، کتاب برگزیده را انتخاب کرد و امیدوار بود که در این فرصت یک ماهه همه یا اغلب اعضاء هر ده کتاب را خوانده باشند. جمع‌بندی آراء هم می‌تواند با حضور همه‌ی اعضای مؤسس انجام شود و حتا می‌شود چند شخصیت ادبی و غیرعضو را به عنوان ناظر برای انجام این کار دعوت کرد. طبعاً پشتوانه‌ی نظر بیش از صد نویسنده‌ی شناخته‌شده می‌تواند اعتبار لازم را برای یک جایزه به همراه داشته باشد. به‌خصوص اگر مراسم بزرگ و درخوری هم برای چنین جایزه‌یی برگزار شود. البته ممکن است چنین انتخابی از نظرِ بعضی از نویسنده‌گان یا منتقدان لزوماً به انتخاب به‌ترین و مثلاً متفاوت‌ترین کتاب‌های داستانی منجر نشود، اما این انتخاب، هرچه باشد، برآیند کلی و خوبی از نظرات نویسنده‌گان خواهد بود.

مهم‌ترین دست‌آورد این کار البته کار جمعی میان نویسنده‌ها خواهد بود و می‌تواند مبنایی برای کارهای بیش‌تر و هم‌دلی و هم‌راهی بیش‌تر آن‌ها باشد. به جز این حتماً حداقل به بیش‌تر خوانده‌شدن آن ده کتاب هم منجر خواهد شد، و بعید نیست که فضای خوبی را هم برای کتاب‌خوانی حول آن کتاب‌ها در میان عامه‌ی خواننده‌گان به وجود بیاورد (گرچه تغییر جدی در میزان کتاب‌خوانی مردم، حتماً بسته‌گی دارد به خیلی چیزها، که مهم‌ترینش به نظر من تغییر نگرش آموزش و پرورش به مقوله‌ی کتاب‌خوانی است و گذاشتن ساعتی برای کتاب‌های غیردرسی و به‌خصوص ادبی. وگرنه تا وقتی محفوظات و کسب مدرک معیار آموزش و پرورش ما و خانواده‌ها باشد، تغییر اساسی در کتاب‌خوانی‌مان نخواهیم داشت).

4 خرداد 95