صفحه‌ی ادبیات روزنامه‌ی آرمان خلاصه‌یی از دو شب برنامه‌های هفت‌اقلیم (با نام شب نویسنده‌گان) را که مربوط به من و رضا جولایی بوده، امروز در صفحه‌ی هفت این روزنامه درج کرده، به همراه یادداشتی از رضا فکری در مرور داستان‌های من. متن کامل آن مطالب را می‌توانید در این‌جا  بخوانید. من فقط یادداشت مذکور را در این‌جا نقل می‌کنم:

حسین سناپور؛ نویسنده روشنفکر

رضا فکری

پس از انتشار «نیمه‌ غایب» است که می‌توان حسین سناپور را در شمایل نویسنده‌ای‌ تمام‌عیار درنظر گرفت. قصه‌ عشق و جدایی دانشجویان معماری دانشکده‌ هنرهای زیبای تهرانِ اواخر دهه‌ شصت که با ده‌سالی تاخیر روایت می‌شد. فرهاد، سیندخت، فرح و بیژنی که حتی حالا و پس از گذشت دو دهه همچنان شفاف در خاطره‌ مخاطب ادبیات داستانی به‌جا مانده است. قصه‌ای که سناپور در آن از سیاست هم غافل نشده بود و فرهاد داستانش را در میانه‌ اعتراض‌های دانشجویی و کمیته انضباطی و تعلیق به تصویر کشیده بود. مضمونی که چهار سال بعد در «ویران می‌آیی» هم تکرارش کرد. رمانی که سناپور ترتیب وقایعش را از آخر به اول چیده‌ بود و در پیشانی کتاب هم مخاطبش را مخیّر کرده بود که می‌تواند فصل‌های کتاب را از انتها به ابتدا هم بخواند. در این کتاب هم دهه‌ هفتاد و اتفاق‌های سیاسی و اعتراض‌های دانشجویی زیر ذره‌بین رفته بود و ماجرای عشقی بی‌سرانجام و تلخ هم روایت شده بود.در «سمت تاریک کلمات» اما رگه‌های پررنگی از انسان تنها، در میانه‌ هیاهوی شهر پیدا شد و همین رگه‌ها را می‌توان آغاز دوره‌ نوینی در نوشتن سناپور دانست. درواقع در سال‌های بعد آثار تازه‌ای از او به پیشخوان کتاب‌فروشی‌ها راه یافت که خبر از نگرشی متفاوت از قبل می‌داد و حتی رد این تغییر را در طرح جلد‌های این کتاب‌ها هم می‌شد مشاهده کرد. او در «شمایل تاریک کاخ‌ها» تاریخ و فرهنگ را دستمایه‌ نوشتن کرده بود و با ارجاعی مشخص به تاریخ صفویه مخاطبش را به اصفهان می‌برد. او این‌بار ساختار قدرت را در شهر هدف گرفته بود و جهان داستان را در پهنه‌ گسترده‌تری می‌نگریست. نگاهی که البته چندان به ذائقه‌ عمومی خوش نیامد. او در «لب بر تیغ» هم همین روند را ادامه داد و رمانی پا به عرصه گذاشت که نقدی بود بر فضای لمپنیسم منتشر در فضای شهر. فضایی پرشباهت به فیلم‌فارسی که شخصیت «داوود» داستان را هم می‌شد منطبق بر رضاموتوری کیمیایی درنظر گرفت. سناپور شهر و به‌طور مشخص تهران را در رمان «دود» با آدرس‌های مشخص‌تر و دقیق‌تری به تصویر کشید. رمانی که زیر پوست این شهر را به مخاطبش می‌نمایاند و آشوبه‌ پنهان زندگی در تهران را بازنمایی می‌کرد. این اثر هم شاید می‌توانست در دل مخاطب جای بیشتری باز کند، اگر آن صحنه‌ چاقوکشیدن شخصیت «حسام» و فروکردنش به شکم «مظفر» (سردسته‌ مافیای داستان) وجود نمی‌داشت. همین تهران در «سپیدتر از استخوان» و در یک شب تا سحر یک بیمارستان و از نگاه یک پزشک به روایت درآمد. رمانی که مرگ و خودکشی مضمون برجسته‌ آن است و تهرانی را نشان می‌دهد که در حال بلعیدن آدم‌های هراسان و رنجورش است. آدم‌هایی که در لبه‌ سقوط و انتحارند: «توی شب می‌روم همین‌طور... چی فاصله‌ من است با شب، با آن پایین؟» و در رمان اخیرش «خاکستر» هم زیرلایه‌های اقتصادی همین شهر واکاویده می‌شود و فسادی که تا مغز استخوان اقتصادش رسوخ کرده است. او در ذیل این مضمون تازه است که رابطه‌ آدم‌های داستانش را با هم تنظیم می‌کند.شاید اتفاق چندان خوشایندی نباشد که پس از انتشار همه‌ این آثار تازه، مخاطب همچنان از سناپور کتابی را می‌خواهد که در مناظره‌های انتخابات هشتادوهشت هم از آن نام برده شد، «نیمه‌ غایب»؛ این کتاب بیشتر از آنکه مایه‌ فخر نویسنده‌اش باشد چماقی است برای کوبیدن آثار تازه‌اش. آثاری که سناپور در آنها با عینک یک جامعه‌شناس به شهر می‌نگرد. او نوعی از رمان شهری‌ای را می‌نویسد که تهران درش برجسته است و به آدم‌هایی توجه می‌کند که در این میانه می‌لولند و ساختار قدرت را نه در رئوس آن، که در لایه‌های میانی‌تر مورد نقد قرار می‌دهد. اگر به انسان و درونیات او هم بناست نوری تابانده شود در راستای همین نقد به ساختار قدرت است و به فسادی که البته از نوع اقتصادی‌اش پرداخته می‌شود که به انواع دیگرش نمی‌شود پرداخت. درواقع او بسیار بیشتر از داستانی که می‌نویسد، به جامعه‌اش است که تعهد نشان می‌دهد. او در قامت یک جامعه‌شناس و روشنفکر با شاخک‌های حساس به اتفاق‌های جامعه ظاهر می‌شود و مدام مخاطبش را پیش‌آگاهی می‌دهد. او فراتر از یک رمان‌نویس صرف و در قامت یک روشنفکر تمام‌عیار می‌نویسد.