این روزها دیده‌ام فعالان سیاسی از مقطع انقلاب و دو سه سال بعد از آن ـ تا خرداد ۶۰ ـ از روزهای آزادی حرف می‌زنند که هر کس می‌توانسته هر چه بگوید و هر حزبی راه بیندازد و نشریه‌یی و مانعی در آزادی جماعات و تشکل‌ها و مانند این‌ها نبوده. من اما شک دارم. آن چه به یاد من مانده از اجتماعات و سخن‌رانی‌ها و مطبوعات و همه‌ی آن‌چه که فضای بعد از انقلاب را می‌ساخت، چیزی است نزدیک به هرج‌ومرج و بلبشو، نه آزادی. آن‌چه به یادم مانده و می‌شود آن را با مطبوعات و فیلم‌های باقی‌مانده از آن دوران هم سنجید، نوشتن و گفتن بی‌مسئولیت است، بی‌فکرکردن به تأثیرگذاری‌اش بر جامعه و روندی که در همه‌ی حوزه‌ها طی می‌کند. اغلب تحریک آدم‌هاست، و زدنِ حرف‌های بی‌مبنا و بسیار شعاری؛‌ حرف‌هایی تحقق‌نیافتنی و بسیار دور از دست. تهمت‌هایی به این شخص و آن گروه، بی‌ترس از این‌که چه بر سر آن شخص یا گروه خواهد آورد. حرف‌ها و شعارهایی که همه در جهت نفی و انکار دیگری است و در جهت نابودی هر چیز و هر کس که غیر از ماست. این‌طور حرف ‌زدن و رفتار کردن نشانه‌ی آزادی نیست، نشانه‌ی ندانستن و نشناختن غنیمت آزادی است، نشانه‌ی این‌که آن سخن‌ران‌ها و نویسنده‌ها هیچ‌کدام نمی‌دانستند که آزادی یکی در  گرو آزادی دیگران است، نه لطمه‌زدن به دیگران و انکار و حذف‌شان.

فکر می‌کنم آن دوستان سیاسی مذکور ـ که آن دو سه سال را اوج آزادی در ایران می‌دانند ـ نبودِ قدرت قاهره و نداشتن ابزار کنترل و سرکوب را به معنای وجود آزادی گرفته‌اند. حال آن‌که وجود آزادی ملازم با قدرت قاهره‌ی سیاسی است؛‌ قدرتی که ابزار و توانایی کنترل را هم داشته باشد، اما  ملزم به رعایت قانون باشد، عرف‌ها و توافقات اجتماعی و سیاسی و نهادهای اجتماعی کنترل‌کننده‌ی آن قدرت باشند و اجازه‌ی تخطی از آن را به قدرت ندهند. آیا این‌ها در دو سه سال اول انقلاب و اصلاً در هیچ زمانِ دیگری در جامعه‌مان وجود داشته؟ خیر. در سال‌های بعد از شهریور ۲۰ هم چنین است؛ سال‌هایی که از آن هم اغلب به عنوان وجود آزادی سیاسی ازش یاد شده؛ به گمان من، تصوری غلط. آزادی آن نیست که یک‌مرتبه در نبود قدرت قاهره به دست می‌آید و هر کس هر چه دلش خواست می‌کند و همه جور لطمه‌یی به دیگران و آزادی‌شان می‌زند،‌ بلکه آن قراردادهای اجتماعی ذیل نهادهای اجتماعی و سیاسی است که به مرورِ زمان هم‌چنان که مسئولیت‌ها را مشخص می‌کند و حدودی را که به لطمه‌نخوردن به آزادی‌های دیگران و مبانی پایداری جامعه مربوط است، به همه کس هم آزادی درخور می‌دهد و قوانینی را هم به تصویب عرفی و حقوقی همه‌گان می‌رساند که آزادی‌های افراد و نهادها را تضمین می‌کند.

آزادی در این معنا مفهومی جمعی است و نه فردی، و وجود آن به بقای همان جمع بسته‌گی دارد و این اولین شرط حفظ آزادی است، که آن هم چیزی نیست جز همه‌ی آن چیزها که آن جمع (ملت) را به‌وجود آورده و حفظ کرده. آزادی در این معنا حفظ حقوق تک‌تک افراد است و حریم‌شان و بقاشان،‌ و نیز آن‌چه میان‌شان شکل گرفته، وجود دارد و کنار هم آورده‌شان. آزادی امری فردی و هر کس برای خود و منافع خود و اغراض خود نیست، یعنی همان چیزی که به گمان من در ابتدای انقلاب غلبه داشت و ناگزیر به این‌جا هم رسید.

این‌جا ترجیح می‌دادم از آزادی بیان حرف بزنم که بیش‌تر به کار و زنده‌گی خودم مربوط است، و نه فقط آزادی سیاسی و اجتماعی. اما این‌ها غیر از هم نیستند و هرچه گفتم طبعاً شامل آزادی بیان هم می‌شود.

۱۰ شهریور ۹۹