گفتوگوی زیر را یکی دو هفته پیش با روزنامه آرمان و به بهانهی رمان "دود" انجام دادم، که امروز در صفحهی ادبیات این روزنامه، و همراه با دو یادداشت و یک مقدمه چاپ و منتشر شده شده است، که دعوتتان میکنم به خواندنشان. اما چون هم رسمالخط تغییر کرده (نمیفهمم چرا تغییراتی مثل گذاشتن ی به جای همزه را که حتا مدارس هم دیگر پذیرفتهاند، روزنامهها نمیپذیرند و بعد همان همزه را هم حذف میکنند) و چون خواستم عین مصاحبه را خوانده باشید، سؤال و جوابها را به صورتی که خودم براشان فرستادم، این جا میگذارم. و متاسفم بگویم که جاهایی نه فقط سؤالهاشان را عوض کردهاند، که حتا در متن جوابهای من هم دست بردهاند. راستش من نمیدانم این چه آفتی است که گریبان نسل جوانتر ما را گرفته، که متوجه اعتمادی که باید بین آدمها باشد نیستند و آن را به سادهگی خراب میکنند و گاهی حتا برای هیچ. نمیفهمم چرا متوجه نیستند که حق ندارند در متن کسی دیگر دست ببرند، ولو به اندازهی دو سه جمله یا حتا کلمه. و حق ندارند سؤالهاشان را، حتا به اندازهی عبارت و جمله، عوض کنند، چون من دقیقاً به سؤالهای مشخصی جواب دادهام. نمیفهمم چرا متوجه نیستند که با این کارهاشان اعتماد میان من و خودشان که هیچ، حتا اعتماد میان من و بقیهی خبرنگاران و مطبوعاتیها را از بین میبرند و در این صورت چه چارهیی میماند جز این که در جواب درخواست مصاحبه و یادداشت و میزگرد و غیره هر خبرنگاری جواب منفی بدهم، وقتی این رعایت نکردن حقوق ابتدایی مدام نقض میشود؟ و آن وقت و درنهایت دیگر چه باقی میماند از این تبادل نظر و هرچه که هست؟ و آیا فضای بد و تیرهی امروز ادبیاتمان بیشتر از هر چیز نتیجهی همین بیاعتمادیها نیست، که به سادهگی و گاهی برای هیچ، خودمان خرابش کردهایم؟
1. در ابتدا دوست دارم بدانم حسین سناپور را باید به عنوان یک نویسنده بدانیم یا یک مدرس ادبی؟
ج: من تصوراتی نسبت به خودم دارم که حتما با تصوراتی که شما و یا دیگران ممکن است نسبت به من داشته باشید، تفاوتهایی میکند. شما هر طور که دوست دارید، حتما مرا مفتخر میکنید. من اما این دو هستم به اضافهی چیزهای دیگری که شما ممکن است خبری هم ازشان نداشته باشید. حتا در همین حوزهی محدود ادبیات و هنر. مثلا مجموعه شعر هم چاپ کردهام، که شما اصلا شاید به حساب نیاوردهاید. یا نقد فیلم هم نوشتهام. نقد داستان که به جای خود. علاقه به سینما و عکاسی هم دارم، و از این دست چیزهایی که "من هستم"، اما اینها مسائل و کلنجارهای خودم با خودم است و ربطی به مخاطب و منتقد میتواند نداشته باشد.
2. شما سالهاست که در عرصه ادبیات ایران حضوری پررنگ دارید، دست کم یک کارنامهی بیست ساله با فراز و فرودهای فراوان، بسیاری از هم نسلهای شما ادبیات را رها کردند و عطایش را به لقایش بخشیدند، چگونه شد که حسین سناپور ادامه داد؟
ج: بعضی از همنسلهای من عطای این کار را به لقایش بخشیدند و بعضی هم نبخشیدند و همچنان گرفتار این کارند. من اما لابد از آنها که رها کردند، پوستکلفتتر بودهام و شاید هم باانگیزهتر. و شاید هم از نظر همانها که رها کردند احمقتر، که خودم را گرفتار این کارِ پرمشقت و پر از درگیری با همه چیز و همه کس کردهام. هر چه هست، از نظر خودم خوشبختم که رها نکردهام و ماندهام و شادمانم از کاری که میکنم.
3. در مورد رماننویسی و آثار مهم شما که اکثر آنان در قالب رمان هستند چطور شد که شما رماننویسی را به صورت جدیتر دنبال کردید تا داستان کوتاه را؟
ج: میشود به این سوال جواب فنی هم داد و مثلا گفت که رمان عرصههای بزرگتری از زندهگی را نشان میدهد و با جامعه و تاریخ بیشتر آمیخته است و از این دست جوابها، که کاملا میتوانند درست باشند و منطقی هم. اما ترجیح میدهم اینطور بگویم که بازارِ کتاب اینطور ایجاب میکند و رمان خوانندهگان بیشتری دارد و به تبع آن ناشران هم رغبت بیشتری به رمان دارند. اما آیا باز معنای این حرف آن است که اگر مجموعه داستان خوانندهی بیشتری داشت، من بیشتر مجموعهداستان مینوشتم و چاپ میکردم؟ نه. گمان نمیکنم. به هرحال من غیر از دو مجموعهیی که تاکنون منتشر کردهام، یک مجموعهی کامل و یک مجموعهی ناقص چاپ نشده هم از داستانهای کوتاهم دارم که به وقتش باید منتشر شوند. وقتش هم بهتر شدن اوضاع سانسور در ارشاد است، که باوجود رفع مقدار زیادی از گرفتوگیرها در دولت آقای روحانی، هنوز هم بسیاری از آن ها باقی است و نمونهاش هم رمان "نیمهی غایب" خودم و همینطور بسیاری از کتابهای دوستان دیگر، که هنوز امکان انتشار ندارند، حتا بعد از چند بار تجدید چاپ.
4. کارنامه ادبی شما را که مرور می کردم به چند کتاب نظری در حوزه داستان نویسی برخوردم، ایدهی چنین کتابی چگونه به شما رسید؟
ج: سروکلهزدن مدام با عناصر داستان و مفاهیم مرتبط با آنها و فکرکردن به شگردهای داستاننویسی، گمانم ناگزیر به همین جا میرسد، که فکر میکنی حرفهایی داری که در هیچ کدام از کتابهای تالیف یا ترجمهی نظری داستان باهاشان برخورد نکردهای. و این حرفها را باید نوشت و ضمن نوشتن بهشان بیشتر فکر کرد. کلنجار با شگردها و جنبههای نظری داستان، به نظر من کارِ ناگزیرِ یک نویسنده هم هست. من چندان موافق غریزی و حسینویسی نویسنده نیستم، گرچه نویسندههای خوبی هم از این دست در ایران و جهان داشتهایم.
5. تاثیر گلشیری در ادبیات داستانی ایران و خودتان را چگونه میبینید؟
ج: بر من که بسیار تاثیر داشت. من فنی نگاهکردن به داستان را از او یاد گرفتم، و همینطور شاید جدیگرفتن و عمر گذاشتن بر سرِ این کار را. و نیز این را که من فقط در میان یک مای بزرگ و رشد یافته، میتواند واقعا و خوب رشد کند. تاثیرش در ادبیات ایران هم دستکم معیاردادن داستانهایی بسیار فنی و همینطور نگاه به هویت جمعی مای ایرانی بوده، که جز در یکی دو نویسندهی دیگر دیده نشده هنوز.
6. چند تن از شاگردان شما آثار خوب و متفاوتی را منتشر کرده اند، یکی از آسیب های جدی کارگاه های داستان نویسی و رمان، شباهت عجیب آثار شاگردان به استاد خود است، کارگاه های شما از این آسیب به دور است، چطور این اتفاق افتاده است؟
ج: من در کلاسهام راهنما هستم فقط و نه بیشتر. مجموعهیی از عقاید و سلایق فکری و داستاننویسی نیستم که کسی را به همان سو هل بدهم. انواع داستانها را با انواع شگردهاشان هم میشناسم و بنا به نوع داستانی که در کارگاههام نوشته میشود، به نویسنده همان شگردها و تناسبشان با هم را گوشزد میکنم. همین و نه بیشتر.
7. از میان دهه هشتاد تا اوایل دهه نود شاهد رشد عجیب و بسیار زیاد رمان در کشور بودهایم. تا چه حدودی آثار این چند ساله اخیر که نویسندگان جوان می نویسند را میخوانید و آیا آثار قابل توجهی در آنها دیدهاید؟
ج: حتماً. بسیاری از دوستان جوان نویسنده استعدادهای بسیار خوبی هستند. آنقدر که من فکر میکنم اگر شرایط بد نشر و همهی شرایط بد دیگر آنها را نفله نکند، در آیندهیی نزدیک چنان داستانهایی خواهند نوشت که ده سال بعد به زحمت اسمی از آدمهایی مثل من خواهد ماند. مگر این که خودم و خودمان را پابهپای آنها پیش ببریم و داستانهای بهتری بنویسیم.
8. رمان دود که از شما منتشر شد تا چه میزان از ماندن در ارشاد لطمه خورد؟ چون به نظر می رسد در بازه زمانی که این اثر نوشته شده بود دارای جذابیتی خاص بود که اکنون با خواندن آن شاید تا حدودی مسئله آن برای مخاطب از دست رفته باشد؟
ج: این دو سوال متفاوت است. اول این که تقریبا هیچ لطمهیی نخورد. اگر میخورد که منتشرش نمیکردم و هشت سال دیگر هم صبر میکردم. صبر من زیاد است. دوم این که نمیدانم اگر آن موقع منتشر میشد چه تاثیری میگذاشت که حالا نتوانسته بگذارد. این واقعا قابل سنجش نیست. اما این مسئلهی مهمی است که این رمان و خیلی از ما با کارهامان، بیرون از زمان افتادهایم. در زمانی که باید بازخورد کارهامان را نگرفتهایم. دستکم احساسهای من حالا خیلی فرق میکند با احساسی که میتوانستم همان موقع داشته باشم از انتشار کارم. و شاید تاثیری در جهتگیری کارهام میگذاشت، خوب یا بد. نمیدانم.
9. رمان هایی که کار کرده اید در عین پیوستگی مضمونی که در آنها دیده می شود دارای نوعی تفاوت های ساختاری نیز هستند و در عین حال گویی همه نخ یک تسبیح هستند.
ج: این نظر شماست و باید خوب، و احیاناً در یک نقد، بازش کنید، تا مگر من هم چیزهایی دربارهی خودم و کارهام بفهمم. در این حد کلی که تفاوت و تشابه بین کارهام دیدهاید، به نظرم چیز عجیبی نیست و احتمالا در کار بقیهی نویسندهها هم با شدت و ضعفهای متفاوتی میشود همین را دید.
10. جوایز ادبی را چگونه می بینید؟ این روزها که برخی از جوایز در حال شکل گیری و برخی دیگر در حال تعطیلی هستند؟
ج: متاسفانه در این جامعهی ادبی اتمیزهشده و یا حتا خودخواهشدهی ما، اغلب فکر میکنند برگزاری جوایز برای دادن جایزهیی مادی و معنوی به یک نویسنده و کارش است و نه چیزی بیشتر از آن. برای همین هم اغلب اهمیتی به نبودش نمیدهند. به بودش چرا، میدهند. یعنی اغلب بدشان میآید از بودن جایزهیی که به آنها تعلق نمیگیرد و تا بتوانند علیهاش موضع میگیرند و به بهانههای مختلف هم. از دولتیبودن گرفته تا رفاقتیبودن و غیره. متاسفانه چیزی که اغلبِ دوستان ما بهاش توجه ندارند این است که جایزهها فضایی برای بحث و گفتوگو دربارهی کتابها و موضوعات و نکتههاشان فراهم میکنند و هر چه خوبتر برگزار شوند، کمک بزرگتری هم میکنند به کتابخوانی؛ با کنجکاو کردن و توجهدادن خوانندهی کمتر کتابخوان به کتابهای نسبتا خوبی که هر سال منتشر شدهاند. درواقع متوجه اغلب نیستند که از بودن جوایز ادبی کل نشر و کتابها فایده میبیند و نه فقط کتابهای برنده. این است که همه علیه جوایز همه کار میکنند، حتا با سکوتکردنشان در هنگامی که جوایز دچار مشکلاند، و هیچ کاری برای پاگرفتن و راهانداختن جوایز اما نمیکنند. جالبترینش هم همین سکوت کامل تمام داستاننویسها بود در مقابل تعطیلکردن جایزهی اکنون. به نظرم این سکوت نشانهی ترسناکی بود از افسردهگی و خودخواهی باورنکردنی داستاننویسان ما. آن قدر که حتا خود بچههای آن انجمن هم کاملا سکوت کردند و اهمیتی ندادند که جایزهشان با فشار بیرونی تعطیل شده است. انگار که واقعا برای خودشان هم قضیه جدی نبود. یا بعضیشان فکر میکردند باید جایزه به بچههای خودشان برسد و وقتی نامزد نشدند، فکر کردند دیگی که برای آنها نجوشد، بهتر است که اصلا نجوشد.
11- با رمان نیمه غایب شروع کنیم، اثری که هم از سوی مخاطبین مورد استقبال واقع شد و هم از سوی منتقدین. ایده اصلی کار و نگاهی به نسل های متاثر از وضعیت اجتماعی در دانشگاه های آن دوران چطور روی این ایده کار کردید؟ و آیا گلشیری کار را قبل از چاپ خوانده بود و نظری داشت؟
ج: مثل بقیهی کارهام؛ با پروندهسازی و پیداکردن ماجرا برای شخصیتها، که بیشتر از یکی دو ماه طول کشید گمانم. و این که میدانستم باید چند فصل مجزا برای هر کدام از شخصیتها داشته باشم. گلشیری هم بعد از تمام شدنش یکی دو فصل کوتاه را در جلساتی که داشتیم، شنیده بود و یک فصل بلند را هم خواند و یک فصل بلند دیگر را هم خودم براش خواندم. نظرِ خاصی هم نداشت. وقتی خودم براش آن فصل بلند را خواندم، هر دومان خسته شده بودیم. بلند شدیم و رفتیم پشت مجتمعشان راه رفتیم و از رماننویسی و این چیزها، به طور کلی، حرف زدیم. یعنی تا جایی که یادم است حرف خاصی دربارهی نیمهی غایب نزدیم. فقط همین یادم مانده که دربارهی شروعش گفت که برای خواننده سنگین است. بههرحال نیمهی غایب نه بعد از نصفهنیمه خواندن گلشیری و نه در بازخوانی خودم تقریباً هیچ تغییری نکرد، مگر خط زدن یکی دو جمله از این جا و آن جا، که در مجموع حدود یک و نیم صفحهاش را کوتاه کرد.
12- به نظر می رسد رمان نیمهی غایب ایجاد کننده موجی در میان نویسندگان جدید بود و آن را میتوان ایجاد نوعی رمان نسلی دانست. رمان هایی که بازگو کننده وضعیت نسل های مختلف در ادبیات بود، چقدر با این تحلیل موافق هستید؟
ج: تحلیل تاثیر آن کتاب و هر کتاب دیگری برعهدهی منتقدان است، که با شواهد و توضیح کافی آن را روشن کنند. همین قدر میتوانم بگویم که وقتی از یک کار خیلی استقبال میشود، معلوم است که جاش خالی بوده در ادبیات آن کشور. و حتماً موجی را هم به دنبالِ خودش میآورد. من بعد از آن گاهی در رمانهای دیگر همان جوان سرگشته و به خصوص گاهی همان محیطهای دانشجویی را دیدم. این لابد همان موجی است که شما میگویید.
13- در مورد رمان ویران می آیی، این پرسش برای من مطرح است که چرا فضای این اثر با توجه به نزدیکی که به نیمهی غایب تا حدودی داشت، اما استقبال آن مانند رمان قبلی نبود و همین طور به نظر می رسد فرم روایت کمی خاصتر و پیچیدهتر از نیمهی غایب بود، چقدر این مسئله را در استقبال کمتر مخاطب میدانید؟
ج: این سؤالهای شما مانند این است که من خودم کتابهای خودم را تحلیل کنم و دربارهی چند و چون و تاثیراتشان حرف بزنم. حتماً من هم نظراتی در این زمینه دارم، ولی ترجیح این است که منتقدان این مسائل را بکاوند. اما همین قدر که سؤال شما را بیجواب نگذاشته باشم، میتوانم بگویم که "ویران میآیی" پشتسرش "نیمهی غایب" را داشت از طرفی، و از طرف دیگر آن گستردهگی شخصیتها و ماجراها را نداشت. شاید هم دلایل دیگری برای جواب سؤال شما بشود پیدا کرد.
14- با گارد باز مجموعهای است که از رمان های شما فاصله دارد و برای من به عنوان یک مخاطب جذابیت خاصی در روایت داشت، نکتهای که در این مجموعه به نظرم به خوبی در آمده است، ریتم بسیار خوب داستان با گارد باز است و چیدمان کلمات به خوبی از عهده این کار برآمده اند. ریتم چقدر برای شما در آثارتان مهم است، با گارد باز را شاهد مثالی آوردم هر چند که سایر آثارتان هم دارای این خصیصه مهم هستند.
ج: سؤال سختی است. چون به ریتم یا ضرباهنگ ما معمولاً به صورت آگاهانه فکر نمیکنیم، برخلاف عناصر دیگر. به کاربردن درست آن به فهم درست داستان به طور کلی بستهگی دارد و به فهم مجموعهی اتفاقهایی که دارد در هر صحنه میافتد و این که من نویسنده بتوانم همزمان مثل یک خواننده هم به کارم فکر کنم و از چشم او ببینم که این صحنه دارد کُند پیش میرود یا زیادی تند. کشدار شده و اطلاعات زیادی و بیخودی دارد به خواننده داده میشود و این داستان را کُند کرده، یا برعکس، اطلاعات لازم داده نمیشود و داستان دارد بیخودی و تند تند پیش میرود. یعنی باید داستانخوان و تحلیلگر خوبی هم باشم و شیفتهی چیزهایی هم که مینویسم نباشم و بتوانم درست دربارهشان قضاوت کنم تا بعد اگر لازم باشد، اصلاحشان کنم، که نتیجهاش شاید بشود همان ضرباهنگ درست.
15-به نظر میرسد در رمان دود نویسنده به سمت یک رمان شهری ( البته اگر قائل به رمان شهری باشیم) با تاکید بر شهر تهران رفته است، چقدر این امر برای شما دغدغه بود؟
ج: در رمانهای نیمهی غایب و ویران میآیی هم حتما این اتفاق افتاده است. در "دود" فقط شاید کمی مفصلتر و بیشتر. دغدغهام هم خودآگاه و ناخودآگاه همیشه بوده، وگرنه در داستانهام بروز پیدا نمیکرد. دربارهی توجه به شهر هم جاهای دیگر به قدر کافی حرف زدهام و این جا مکررشان نمیکنم.
16- تنهایی راوی و درگیریاش با مسائل مختلف را میتوان نکته مهم این اثر دانست، چقدر حس و حال راوی متاثر از شرایط روز اجتماعی زمان خودش بود؟
ج: این تنهایی و درگیری با مسائل مختلف را در رمانهای دیگر من و دیگر دوستان هم میبینید. پس متاثر از یک سال و یک دهه نبوده. این به احساسی برمیگردد که احتمالاً همهی ما، که به خصوص این طور کارهای فرهنگی می کنیم، داشتهایم در مواجهه با اجتماعمان. بعید میدانم که آدمهای امثالِ ما، و خیلیهای دیگر هم که جایگاه درستی را در اجتماع و حتا در زمانهشان نمیتوانند پیدا کنند، این احساس را نداشته باشند. استقبال از این کارها هم یک دلیلش همین است. البته ماها هنوز با این شرایط داریم کلنجار میرویم تا جایمان را پیدا کنیم. کسان زیادی هم هستند، بهخصوص در جوانترها، که به کلی با این شرایط احساس بیگانهگی میکنند و هیچ نشانهیی از خودشان در آن پیدا نمیکنند. به همین دلیل هم معمولاً اصلاً کلنجاری با آن نمیرود. راحت پشتشان را به آن میکنند و زندهگیِ خودشان را، تا آن جا که مقدور است، میکنند؛ با رفتن به خارج، یا رفتن به انزوای گروهها و محفلهایی که هیچ ارتباطی با جامعهشان ندارند. این را حتماً در داستانهای بعضی از دوستان هم میشود پیدا کرد.
17- به عنوان یک مخاطب تنهایی راوی و کمک نکردن به فردی که می شناختش برایم قابل درک است، اما پایان بندی اثر و صحنه ی کمی برایم عجیب آمد، به عنوان نویسنده چرا شخصیت دست به این عمل میزند؟
ج: دربارهی این پایانبندی قبلاً زیاد حرف زدهام و گفتنش این جا تکرار مکررات است. درک نسبتی که میان فکر و عمل حسام وجود دارد، به درک این عملی که گفتید، حتما کمک میکند.
18- در مورد سئوال بالا به نظر میرسد نویسنده نوعی عملگرایی و حرکت رو به جلو توسط نویسنده بیان می شود، چقدر این امر آگاهانه انجام شده است؟
ج: نه. کاری که حسام در آن لحظه میکند هیچ ربطی به عملگرایی ندارد. به ناخودآگاه و موقعیتهایی ربط دارد که ناخواسته ما را به عمل میکشانند و انگار خودِ ما در آن عملها هیچ کارهایم.
19- و حالا در پایان گفتوگو، به کتاب های نظری شما هم نقبی بزنیم.، چطور شد به فکر جمعآوری و نوشتار در این حوزه افتادید؟
ج: ما هنوز و حتماً تا خیلی سال بعد از این هم، دچار فقر آموزشی و فقر نظری در حوزهی داستان هستیم. من هم اعتقاد ندارم که باید بایستیم تا هر چه لازم است از کتابهای خارجی و ترجمهشده یاد بگیریم. خودمان باید با این مفاهیم کلنجار برویم. نمیشود در داستاننویسی رشد کنیم و در حوزههای نقد و نظر نه. اینها در یک کشور باید پابه پای هم پیش بروند، وگرنه رشدمان ناقص خواهد بود. اگر من کارگاهی میگذارم، معناش لابد این است که حرفهایی برای زدن در حوزهی آموزش دارم، که در کتابهای آموزشیِ منتشرشده نیست. پس میتوانم و باید آنها را بنویسم. و اگر نمیتوانم بنویسم، شاید معناش این است که چیزِ زیادی هم برای آموزش ندارم.
20- در حوزه مباحث نظری ما بسیار فقیر هستیم، و این چند اثر را می توان به فال نیک گرفت، در تدوین این کتاب های جستارهای داستان نویسی، از چه منابعی استفاده کردید و این منابع را چطور دستچین کردید؟
ج: اگر از منابعی استفاده کرده باشم، حتما در کتاب نوشتهام. اگر ننوشتهام، یعنی استفادهیی نکردهام. منابع من تقریباً همیشه همان بحثهایی بوده که سرِ کلاسها و کارگاهها و بحثهای نظری با دوستان داشتهایم. یعنی از فهم جزء به جزء و لحظه به لحظهی داستانها. البته با تکیه بر همهی اطلاعات نظری که در کتابها و یا در حرفهای دوستان بوده. درواقع من آن نکتهها و بحثهایی را که در کتابهای آموزشیام نوشتهام، از لابهلای کتابها پیدا نکردهام، که حالا بهشان ارجاع بدهم. آنها از مواجههی مستقیم من با داستانها برمیآید. و البته باز تکرار میکنم که با تکیه بر چیزهایی که پیش از آن خواندهام.
21_ و «شعر»؛ شعر را پیش از داستان مینوشتید یا همزمان، یا شعر بعدها آمد؟
ج: از همان جوانی چیزهایی به تلاش شعر گفتن، مینوشتم. بعدها هم همیشه منقطع سراغش رفتهام. برای همین هیچ وقت شاعر تمامعیاری نشدم. تمامعیار هم منظورم خوب یا چیزی کیفی نیست. همین خود را وقف کاری کردن است.
22_ حالا که در سه حوزه، داستان و شعر و کتابهای تئوری و نظر ی داستان (و شاید بعدها شعر) به کارنامه ادبیتان نگاه میکنید، چه کارهایی را میبایست میکردید و نکردید یا دوست دارید در آینده انجام بدهید؟
ج: دلم میخواست در هر سه زمینه بیشتر کار میکردم. از این جهت آدمهای یککاره لابد آدمهای خوشبختتری از من هستند. من همیشه احساس کردهام داستان نگذاشته به قدر کافی شعر بنویسم و نقد و تئوری هم نگذاشته به قدر کافی داستان بنویسم و داستان هم نگذاشته کارهایی را که میخواستهام در زمینهی تئوری انجام بدهم.
23_ سوالی که مایل بودید از شما پرسیده شود و نشده، چیست؟ و پاسختان چیست؟
ج: سوال هر چه کمتر، بهتر.
24_ و پرسش آخر، برای خوانش بهتر کارهایتان، چیزی هست که بگویید؟
ج: برای خواندن کارهای من کار خاصی لازم نیست، اما من خودم خیلی از آثار را در جوانی با خواندن نقدشان بهتر فهمیدهام. همینطور با خواندن نقد و تئوری بهتر فهمیدهام که اصلاً بعضی کارها چهطور و به چه منظوری نوشته شدهاند و منِ خواننده هم تمرکزم موقع خواندن باید برچه چیزی باشد و در متن دنبال چه چیزی باشم. به نظرم این میتواند مسئلهی خوانندههای دیگر هم گاهی باشد. پس نقد و تئوری متنهایی تخصصی و ینگهی داستانها نیستند. بلکه کمک میکنند ما لذت بیشتری از کارهای بیشتری ببریم، بهخصوص از آنها که برامان دشوار است خواندنشان. صرف داستانخوانی همهی عرصهها را پیش روی ما نمیگشاید. همین.