جوان‌کشی در ادبیات داستانی ایران

 

اگر شما هم مثل من درگیر یا لااقل علاقه‌مند به ادبیات امروز ایران باشید و اگر نه مدام، لااقل گه‌گاه سری به صفحات ادبی روزنامه‌ها زده باشید و مجلات ادبی و فرهنگی را هم لااقل تورقی کرده باشید، حتماً دیده‌اید که به بهانه‌ی ۸۳ امین و ۷۵ امین و ۱۰۸ امین سال تولد یا مرگ فلان نویسنده و شاعر مطالبی چاپ شده است و لابد فکر کرده‌اید این نشریات چه‌قدر به شخصیت‌های فرهنگی کشورشان ارج می‌گذارند که به هر بهانه‌یی آن‌ها را مطرح می‌کنند. واقعیت اما تمام این نیست. این کارها بیش‌تر به بغض معاویه است تا حُب علی.

از آن‌طرف اگر چنان علاقه‌مندی باشید که در بالا گفتم، خواننده‌ی کتاب‌های ادبی هم حتماً هستید و حتماً گاهی سری به کتاب‌فروشی‌ها هم می‌زنید و دیده‌اید که در این سال‌ها چه‌قدر نام تازه به نویسنده‌گان کشورمان اضافه شده، که طبعاً اغلب‌شان هم جوان هستند. شاید از دیدن مدامِ کتاب‌ها و نویسنده‌گان تازه گیج هم شده‌اید که کدام را می‌شود خواند و دنبال کرد. آن‌وقت طبیعی است که به روزنامه‌ها رجوع کنید که ظاهراً باید منابع معتبری باشند در معرفی این کتاب‌ها و چهره‌ها و براتان توضیح بدهند اتفاق‌هایی را که در این عرصه‌ها هم دارد مثل عرصه‌های دیگر اقتصادی و سیاسی و مانند این‌ها می‌افتد و انتظار داشته باشید همان‌طور که این روزنامه‌ها و مجلات کم‌وبیش شما را با اتفاق‌ها و جریانات تازه‌ی آن عرصه‌ها آشنا می‌کنند، با مسائل حوزه‌ی ادبیات هم آشنا کنند. اما دریغ! این نشریات هم‌چنان به کار فرهنگ‌نامه‌یی مشغول‌اند و چیزهایی را که باید در کتاب‌ها بخوانید در روزنامه و ماه‌نامه به شما عرضه می‌کنند و به بهانه‌های مرگ و تولد و مانند این‌ها زنده‌گی و آثار نویسنده‌گانی را به شما عرضه می‌کنند که اگر ذره‌یی به این عرصه‌ها علاقه داشته‌اید، پیش از این بارها درباره‌شان شنیده‌اید و خوانده‌اید. اما نویسنده‌ی آن مطالب لابد چون خودش مثل شما گیج و سردرگم است از این همه کتاب و نویسنده‌ی جدید،‌ درعین حال که می‌داند کارش شناخت همین‌ها و نقد و بررسی‌شان و معرفی‌شان است، از کنارشان می‌گذرد و انکارشان می‌کند و حداکثر به چند بی‌وبی‌راه اکتفا می‌کند که بله، در نسل‌ِ جوان هیچ نویسنده‌ی قابل‌اعتنایی نیست (و لابد ارزش گفتن و بررسی هم ندارد که چرا نیست) و باید هم‌چنان به سراغ مشاهیر برویم و صد بار دیگر همان‌ها را مرور کنیم تا شاید این نسل هم پیر شود و چندتایی به فرهنگ‌نامه‌ها و ایوان مشاهیر راه پیدا کنند و آن‌وقت روزنامه‌ها و چنین مجلاتی فرصت کنند به‌شان توجه کنند و چیزی درباره‌شان بگویند؛ کاری که در جوانی همین نویسنده‌گان مشهور امروزی هم کرده بودند.

فکر می‌کنم گلشیری می‌توانست در سخن‌رانی شب‌های گوته به جای موضوع جوان‌مرگی به موضوع جوان‌کشی در نثر معاصر فارسی بپردازد، چون وقتی یک اتفاق درباره‌ی اغلب نویسنده‌گان‌مان ـ از هدایت گرفته تا همه‌ی آن‌ها که گلشیری نام می‌برد و نمی‌برد ـ اتفاق می‌افتد، پیداست که علت در نویسنده‌ها نیست و در جامعه‌یی است که آن‌ها در آن زنده‌گی می‌کنند. همین هم هست که سال‌ها بعد از این سخن‌رانی، در خودزنده‌گی‌نامه‌اش خودش و این جامعه را به نهنگ و آبِ خُرد تشبیه می‌کند و شاید بی‌ آن‌که بخواهد تأییدی می‌گذارد بر جوان‌کشی در نثر معاصر فارسی و نه جوان‌مرگی.

۲۳ دی ۹۹

معصومیت و تقدس

برای گفت‌وگو در جمعی دوستانه درباره‌ی معصوم‌های یکم تا چهارم (نوشته‌ی گلشیری) دوباره این داستان‌ها را خواندم. درباره‌شان حرف زیاد است و درباره‌ی معصوم اول هم مقاله‌یی (با تمرکز بر گوتیک‌بودنش) در کتاب ده جستار داستان‌نویسی نوشته‌ام. در این جلسه طبعاً یکی از نکات مهمی که توجه دوستان را درباره‌ی این داستان‌ها جلب کرده بود، استفاده از لغت معصوم بود (که البته در چاپ‌های دوم به بعد حذف شده؛ حتماً به دلیل شبهه‌هایی که این کلمه درست می‌کرده).

در داستان‌های گلشیری روشن است که منظور او لزوماً چهره‌های دینی نیست، بلکه نوعی بی‌گناهی یا پاکی و بی‌غل‌وغش‌بودن است که مثلاً در شخصیت استاد گچ‌بر داستان سوم هم هست (که شباهت تامی با فرهاد کوه‌کن دارد)، ‌و همین‌طور در مصطفای داستان دوم (به‌رغم کشتن سید روحانی توی داستان، یعنی انجام بدترین کارِ ممکن، اما به خواست و تحمیل مردم ده‌اش). تقدس هم البته مفهومی است که معمولاً بسیار نزدیک به معصومیت می‌دانیمش و اصولاً چهره‌های معصوم برای‌مان تقدس پیدا می‌کنند. اما این چهار داستان نشان می‌دهند که معصومیت خصلتی فردی است و برآمده از درون شخصیت، اما تقدس به رابطه‌ی فرد (یا حتا شیء) با جمع برمی‌گردد و درواقع امری برساخته‌ی جمع است. یعنی گرچه اغلب این دو مفهوم با هم یکی می‌شوند اما لزوماً یک‌سان نیستند و اتفاقاً ریشه در دو جای مختلف دارند،‌ یکی کاملاً درونی و برآمده از خصلت‌های شخصی و دیگری بیرونی و حاصلِ سازوکارهای جمعی. چنان که مترسک داستان اول برای مردم ده تقدس پیدا می‌کند، ‌چون بعد از کارهایی که منتسب به مترسک شده،‌ از او می‌ترسند و صاحب قدرتی ماورایی می‌بینندش؛ ضمن این که همه‌گی در این رفتار جمعی مشارکت دارند. داستان دوم هم چنین است و امام‌زاده‌یی که ساخته می‌شود،‌ حاصل همان نیازها و تقدس‌بخشی اهل ده است تا لزوماً مربوط به خود سیدی که کشته شده. این هر دو را مردم مقدس می‌دانند و هم‌چون یک امر مقدس هم باهاشان رفتار می‌کنند.‌ اما دو شخصیت داستان‌های سوم و چهارم، که آزارشان به کسی نرسیده و رفتاری معصومانه دارند، اتفاقاً تنها می‌مانند و جای‌گاه قابل‌اعتنایی در میان دیگران پیدا نمی‌کنند، چه برسد که به آن‌که از طرف مردمی که می‌شناسدشان تقدس پیدا کنند.

این چهار داستان به‌خوبی نشان می‌دهد که دو مفهوم معصومیت و تقدس لزوماً یک‌سان نیستند و می‌تواند حتا فاصله‌ی قابل‌توجهی بین‌شان باشد، چون معصومیت امری درونی و حاصل رفتاری شخصی است،‌ اما تقدس حاصل رفتارِ جمعی است و از نیازهای جمعی برمی‌آید.

سازوکار اجتماعی تقدس‌بخشی هم نکته‌ی بسیار مهمی است در دو داستان اول و دوم که بحث مفصل‌تری می‌طلبد و دوستان آشنا با مباحث دینی و جامعه‌شناسی به‌تر از عهده‌ی آن برخواهند آمد.

۸ بهمن ۹۸

گزارش هم‌اندیشی «ویرایش ادبیات داستانی تألیفی»

چهار‌شنبه 28 مهر نشست هم‌اندیشی «ویرایش ادبیات داستانی تالیفی» از سلسله هم‌اندیشی‌های ویرایش با حضور حسین سناپور، محمدرضا جعفری و محمد حسینی در دفتر انتشارات فنی ایران برگزار شد. مجری این نشست مژده دقیقی، مترجم و ویراستار بود و جمعی از نویسندگان، ویراستاران و مترجمان از جمله گلی امامی، بلقیس سلیمانی، فرشته احمدی، علی صلح جو، ارسلان فصیحی، کامران محمدی، احمد هاشمی، نسترن هاشمی، و... نیز حضور داشتند. مطلبی که در زیر می‌خوانید فقط حرف‌های خودِ من است، که به شکل نسبتاً خوب (اما نه کاملاً دقیق) پیاده و در گزارش خبرگزاری ایبنا آمده بود. برای خواندن مطلب کامل گزارش به این جا رجوع کنید.

عقل جمعی حفره‌ها و کاستی‌های داستان را بهتر می‌بیند
در بخش بعدی حسین سناپور با اشاره به سخنان محمدرضا جعفری گفت: صحبت‌های ایشان نشان می‌دهد که حتی نویسندگان معروف ما آثار خود را برای خواندن و نظر دادن یا ویرایش به دیگران می‌سپردند. من فکر می‌کنم علت برگزاری این جلسه این است که هنوز بسیاری از ناشران و نویسندگان ما مخالف ویرایش آثار داستانی هستند. در درجه اول نشر ما باید کاملاً حرفه‌ای شود. طبعاً این ناشران حرفه‌ای به ویرایش تخصصی آثارشان اهمیت بیشتری خواهند داد. معتقدم این اتفاق کم کم می‌افتد. اگر وضع کتابخوانی بهتر شود، تیراژها بالاتر رود و بالطبع درآمد نویسنده و ناشر بیشتر شود، نشر ما به سمت حرفه‌ای شدن خواهد رفت.
نویسنده رمان «نیمه غایب» ادامه داد: اغلب دوستانی که از دو سه دهه پیش درگیر مسائل نشر و نوشتن بوده‌اند، یادشان مانده که در آن زمان کارگاه‌های داستان‌نویسی خیلی کم بود. از حدود 10سال پیش که تعداد این کارگاه‌ها رو به افزایش گذاشت، خیلی از نویسندگان و منتقدان با آنها مخالفت می‌کردند. این مخالفت‌ها الان کمتر شده ولی هنوز هست و هنوز خیلی‌ها مخالف این هستند که فرد دیگری درباره داستان نویسنده نظر بدهد و معتقدند داستان باید محصول خلاقه شخص نویسنده باشد.
این مدرس داستان‌نویسی این اعتقاد را به پیشینه فرهنگی ایرانی‌ها مرتبط دانست و گفت: در سنت ادبی ما ادبیات یک کار شهودی و ناگهانی تلقی می‌شده. این موضوع تا حدی به نگاه مذهبی ما و ریشه‌ای که این نگاه دارد هم مرتبط است؛ مثلاً در به وجود آمدن متون مقدس. تصور ما این است که متون مقدس به پیامبران وحی می‌شد و آنها فقط ناقل و حمل‌کننده آن متون مقدس‌اند. در واقع متون مقدس ساخته نمی‌شوند و به همان شکل اولیه به پیروان آن دین عرضه می‌شوند.
 
شاعر «آداب خداحافظی» با اشاره به وجود این تصور در مورد شعر خاطرنشان کرد: طبیعتاً چون در فرهنگ ادبی ما تکیه بر شعر سابقه‌ای طولانی دارد، این اعتقاد بین شاعران هم دیده می‌شود. من به یاد نمی‌آورم شاعری درباره ویرایش شعرش صحبتکرده باشد. اغلب شاعران معتقدند شعر باید به شکل ناگهانی و در قالب کشف و شهود به ذهن شاعر برسد و او هم بی کم و کاست آن را به کاغذ منتقل کند. در نتیجه در سنت شعری ما هم به این موضوع توجه نشده که می‌شود روی شعر کار کرد، آن را بازنویسی کرد. این نوع نگاه نوعی عقل‌گریزی است. به نظرم نویسندگان و منتقدانی که مخالف این فعالیت‌های ویرایشی و آموزشی‌اند، همین نگاه را دارند. آنها معتقدند هر نوع دخالتی در این فرآیند نوعی دخالت عامل بیگانه است.

 نویسنده رمان «دود» اضافه کرد: دسته‌ای دیگر از منتقدان و نویسندگان که با دخل و تصرف فرد دیگری در داستان مخالف‌اند، برای نویسنده نسبت بر متن او تقدم قائل‌اند. ممکن است این دسته از نویسندگان و منتقدان به کشف و شهودی بودن ماهیت داستان هم اعتقادی نداشته باشند و بگویند شعر هم می‌تواند طی فرآیندی ساخته شود و بارها و بارها ویرایش شود. ولی بر این باور باشند که وقتی فرد دیگری در فرآیند ساخته شدن داستان دخالت می‌کند، در واقع آن اثر دچار ناخالصی می‌شود؛ خلوصی را که مربوط به خود نویسنده است از دست می‌دهد و وقتی با آن اثر مواجه می‌شویم نمی‌توانیم مطمئن باشیم که مربوط به آن نویسنده است.
نویسنده «ویران می‌آیی‌» با بیان اینکه در این صورت ردپای آن ویراستار یا استاد داستان‌نویسی در آن اثر می‌ماند و خلوصی را که منتقد در متن جست‌وجو می‌کند، پیدا نمی‌کند، تاکید کرد: مسلماً وقتی منتقد این خلوص را پیدا نکند، رد پای اندیشه‌های آن نویسنده در اثر را هم نمی‌یابد. خیلی‌ها ترجیح می‌دهند متن‌شان ضعف و کمبود داشته باشد ولی مال خودشان باشد. من فکر می‌کنم نویسنده حق دارد این‌طور فکر کند، ولی وقتی ما می‌خواهیم درباره دیگران قضاوت کنیم که چرا پیشنهاد دیگران را برای ویرایش و بهتر شدن داستان‌شان می‌پذیرند، این نگاه مسأله‌ساز خواهد شد.
سناپور در ادامه عنوان کرد: اگر به متن معتقد باشیم آن چیزی که مخاطب با آن سر و کار دارد، متن است نه نویسنده. اگر اندیشه‌ای هم هست در متن هست. در این صورت شاید این مخالفت‌ها کمتر شود و بپذیریم که نویسنده می‌تواند از کارگاه داستان‌نویسی و نظر ویراستار استفاده کند که کارش را بهتر کند. فکر می‌کنم این دو نگاه تا حدی تعدیل شده‌اند. چون ما داریم هرچه بیشتر به سمت عقل‌محوری می‌رویم و برگزاری کارگاه‌های داستان‌نویسی مختلف نشانه همین تغییر است. ما داریم به فن و تکنیک در هر کاری به خصوص نوشتن اعتقاد بیشتری پیدا می‌کنیم و می‌پذیریم که بیشتر به آن در قالب یک کار منطقی و عقلانی نگاه کنیم و تمامش را خلاصه نکنیم به جنبه‌های کشف و شهودی.
نویسنده «لب بر تیغ» در ادامه درباره روند کارگاه‌های داستان‌نویسی‌اش بیان کرد: من پانزده شانزده سال است کلاس‌هایی برگزار می‌کنم. این کلاس‌ها خیلی متعدد و متنوع بوده‌اند. به شیوه‌های مختلف تجربه و آزمون و خطا کردم و گاهی تغییراتی در شکل برگزاری این کلاسها داده‌ام. طبیعتاً آن چیزهایی که یاد گرفته‌ام و پایه آنچه بعدها سعی کردم در کلاس‌ها به شاگردهایم یاد بدهم از جلسات و کلاس‌هایی بوده که با آقای گلشیری داشته‌ام. خود آقای گلشیری هم بخش پایه‌ای دانشش را از جنگ اصفهان و زیر نظر ابوالحسن نجفی به دست آورد. گلشیری در یک فعالیت جمعی از همکارانش و به خصوص از ابوالحسن نجفی یاد گرفت تا بعد هم تا جایی که می‌توانست و فرصت بود دانشش را به من و امثال من منتقل کند.
او ادامه داد: در این کلاس‌ها رمان‌هایی مثل «همسایه‌ها» احمد محمود و «آنا کارنینا» را تحلیل و بررسی می‌کردم. ولی بعداً کارم بیشتر متمرکز شد روی کارگاه داستان کوتاه. همان‌طور که در کارگاه‌های آقای گلشیری هربار یکی از بچه‌ها داستان کوتاهی می‌خواند، بقیه نظر می‌دادند و در آخر نظرات کارشناسی آقای گلشیری را می‌شنیدیم. البته همه اینها مربوط به کارگاه‌ها بود. در کلاس‌های آموزشی، آقای گلشیری هر بار یک داستان کوتاه را در کلاس می‌خواند و خط به خط از نظر فنی بررسی‌اش می‌کرد. خود به خود درونمایه و خیلی از جنبه‌های دیگر داستان آشکار می‌شد.
نویسنده «با گارد باز» افزود: کم کم کلاس‌هایم را دسته‌بندی کردم مثلاً داستان‌های رئالیستی و غیر رئالیستی. بعد نمونه‌هایی را سر کلاس می‌خواندیم. آقای گلشیری هیچ‌وقت به ما تمرین نمی‌داد. من سر کلاس‌هایم تمرین می‌دهم. مثلاً اگر سر کلاس یک داستان کافکایی بخوانیم از بچه‌های کلاس می‌خواهم یک داستان کافکایی برای جلسه بعد بنویسند. انتظار هم ندارم که حتماً داستان خیلی خوبی بنویسند، ولی همین که به نوع داستان و تکنیک‌هایش فکر کنند خیلی مفید است. در نهایت شاگردانم بنابر ظرفیت خودشان انواع و اقسام تکنیک‌ها را یاد می‌گیرند تا بتوانند بهتر در داستان‌هایشان استفاده کنند.
سناپور با اشاره به خراب بودن وضع نشر در یک دوره و دیر به نتیجه رسیدن نویسندگان جوان گفت: در این دوره من به این نتیجه رسیدم که باید کارگاه‌های رمان برگزار کنم. ما سر کلاس‌های گلشیری هیچ‌وقت رمان کار نکرده بودیم. خودم یک سری بحث‌ها راجع به رمان‌نویسی را تدوین کردم که بعداً در کتاب «یک شیوه برای رمان‌نویسی» منتشر شد. با این شیوه در کلاس‌های رمان با بچه‌ها کار کردم. البته قبل از اینکه بچه‌ها وارد این کلاس‌های رمان‌نویسی شوند ارزیابی‌شان می‌کنم، از این نظر که تجربه نسبتاً خوبی در داستان‌نویسی (چه رمان، چه داستان کوتاه) داشته باشند، در غیر این صورت کلاس رمان‌نویسی به دردشان نمی‌خورد.
 
این مدرس داستان نویسی درباره روند برگزاری این جلسات بیان کرد: بعد از انتخاب بچه‌ها، در یک دوره شش هفت جلسه‌ای فقط روی خلاصه رمان‌شان کار می‌کنیم. با نگاهی که من دارم، نویسنده حتماً باید بداند پایان داستانش چیست، روند داستان به چه صورت است، شخصیت‌ها چه کسانی هستند و بعد شروع کند به نوشتن رمان. به همین خاطر از بچه‌ها می‌خواهم قبل از شروع این دوره خلاصه حداقل دو سه صفحه‌ای از طرح رمان‌شان را داشته باشند. این طرح‌ها را سر کلاس می‌خوانیم و راجع به جنبه‌های مختلف آنها می‌زنیم تا نویسنده بتواند ایرادهای طرحش را رفع کند و طوری عناصر داستانی را بسط دهد که خط اصلی روایت پررنگ‌تر شود. در پایان این دوره یک خلاصه پخته رمان برای نویسنده به دست می‌آید تا در دوره‌های بعد رمانش 

سناپور:از حدود 10سال پیش که تعداد این کارگاه‌ها رو به افزایش گذاشت، خیلی از نویسندگان و منتقدان با آنها مخالفت می‌کردند. این مخالفت‌ها الان کمتر شده ولی هنوز هست و هنوز خیلی‌ها مخالف این هستند که فرد دیگری درباره داستان نویسنده نظر بدهد و معتقدند داستان باید محصول خلاقه شخص نویسنده باشد.
  سناپور در پایان خاطرنشان کرد: طبیعتاً این پروسه با آن نوع ویرایشی که وقتی نویسنده کتابش را پیش ناشر می‌برد به آن نیاز پیدا می‌کند، متفاوت است، چون از همان قدم‌های ابتدایی نوشتن رمان با نویسنده درباره اثرش گفت‌وگو می‌کنیم، معمولاً عقل جمعی خیلی از حفره‌ها و کاستی‌های داستان را بهتر می‌بیند و می‌تواند آنها را به نویسنده گوشزد کند. در نهایت هم کتابی نوشته می‌شود که وقتی به دست ناشر می‌رسد می‌تواند نمره قبولی برای انتشار کسب کند. در این شکل از ویرایش، اثر نه فقط بعد از نوشته شدن، بلکه ضمن نوشته شدن ویرایش می‌شود.

با یاد دوست، کورش اسدی

من نمی‌خواهم تسلایی به کسی بدهم؛ ‌نه به خانواده و نه به دوستان و نه اهل قلم. تسلایی ندارم که بدهم. تسلایی نیست که بدهم. هر چه هست خشم است از این مرگ‌هایی که مرگ نیستند، نفله شدن‌اند، قربانی‌شدن‌اند. گمان می‌کنم حتا به‌تر است گریه‌هامان را هم نگه‌ داریم تا مبادا خشم‌مان خالی شود. خشم از این همه مصیبت، از مرگی که نویسنده‌هامان را جوان‌مرگ می‌کند و هر کدام را به کام خود می‌کشد، بی آن‌که واقعاً هنوز زنده‌گی کرده باشند، بی آن‌که واقعاً عرضه کرده باشند آن چه را که می‌توانسته‌اند و داشته‌اند. بگذارید خشمگین باشیم از این وضعیت و از این سیاست و فرهنگی که مدام اهل قلم را جوان‌مرگ می‌کند؛ ‌چه در کار و چه در حیاتِ عادی‌شان. کورش اسدی نه جمعه‌شب گذشته، که ذره‌ذره در تمامِ سال‌های این چند دهه مرگ را تجربه کرد؛ وقتی که با آتش جنگ از زادگاهش کنده شد و وقتی که خانواده‌اش از اطرافش پراکنده شدند. مجموعه‌ی "باغ‌ ملی" را بخوانید تا ببینید حسرت‌هاش را از آن گذشته چه‌طور در چند باغ نمادین کرده، و با چه حسرتی و با چه زیبایی و فشرده‌گی‌یی هم. کورش وقتی حضور مرگ را تجربه کرد که اولین مجموعه‌داستان مجوز گرفته‌اش در اواخر همین دهه‌ی ۶۰ را قبل از انتشار و به حکم همان ارشادی که مجوز داده بود، خمیر شده دید و حسرت انتشارش به دلش ماند. مرگ را وقتی روز به روز و سال به سال تجربه کرد که تا حدود چهل‌ساله‌گی منتظر ماند تا "پوکه‌باز"ش چاپ شود، تا بتواند ببیند که شکل‌دادن به حسرت‌های جوانی و پرسه‌های تنهایی جوانی‌های خودش و بسیار جوان‌های مانند خودش، باید تا چند سال در کشوهای میزی که شاید نداشت، خاک بخورند. با مرگ دَم‌خور ماند تا ‌وقتی که دوباره برای انتشار همان "باغ ملی‌"اش، که قرار بود یکی از به‌ترین مجموعه‌های دوران خودش باشد، باز چند سالی صبر کرد. صبرکردن‌هایی که تمامی نداشت و در کار فرسودن روح و جانش بود؛ مثل حدود ده سال صبرکردن برای انتشار رمانش، "کوچه‌ ابرهای گم‌شده"،‌ و ردشدن‌های مکررش در ارشاد و از این ناشر به آن ناشر بردن تا مگر به ترفند تغییر ناشر این اولین رمانش مجوز بگیرد، تا مگر آن همه حسرت‌ها و دریغ‌ها از گم‌شدن کودکی و جوانی و زادورود، محل دیده‌شدن پیدا کند، ‌تا مگر آن همه خالیِ پشت سر همه‌ی ما جایی گفته شود و بدانیم که نویسنده‌یی هست که آن تکانه و آن شوک بزرگی که همه‌مان را گیج و سرگردان کرده، نوشته و حی و حاضر پیش چشم‌مان گذاشته تا مبادا ندانیم بر ما چه گذشته است.

کورش اسدی هر چه داشت، هر چه را می‌دید، هر چه را بود، در داستان خلاصه کرده بود. می‌دانست این تنها سلاح و تنها مَفَر و تنها دارایی ماست در مقابل این زمانه‌یی که سیل‌وار در کار کندن بنیان‌هامان است،‌ بنیان‌های انسان‌بودن‌مان، ایرانی‌بودن‌مان و هر چه دارایی که داریم. بی‌جهت نبود که در اواخر دهه‌ی شصت، مثلِ من و دوستانی دیگر، به حلقه‌ی گلشیری پیوست، چون می‌دید که آن جا خانه‌ی داستان است، خانه‌یی که محل خیلی چیزها شاید هست، اما هیچ چیز به اندازه‌ی داستان جدی نیست، خانه‌یی که سرنوشتش داستان است و در قالب داستان ریختن همه‌ی این فرهنگ و این مردم. از میان آن همه هم که به این خانه رفت و آمد کردیم، کم نبودیم اهل حسرت، اما کورش انگار پر حسرت‌ترین‌مان بود؛ ‌کم نبودیم اهل زخم، اما انگار کورش زخم‌خورده‌ترین‌مان بود، کم نبودیم اهل جنگیدن در کشوری که حتا در صف نان و در صف اتوبوسش هم باید جنگید، اما کورش اهل جنگیدن نبود؛ بودیم چند تایی که داستان را تراش‌خورده‌ترین می‌خواستیم و با کم‌ترین باج به هر ‌کسی، حتا خواننده، اما شاید کورش باج‌ندهنده‌ترین‌مان بود. و شاید تنها کسی که داستان را زاویه‌ی خود کرده بود و تنها پناهش در مقابل این سیل، که انگار هنوز دارد همه‌مان را می‌برد. چه می‌شود کرد که بیش از این سی و چند سال دیگر تاب این همه را نتوانست و هم زنده‌گی و هم نوشتن را رها کرد و فقط داستان‌های نوشته‌اش را برامان گذاشت و آن‌ها را که ننوشت و کارها و زنده‌گی‌هایی را که نکرد، همچون حسرتی باقی گذاشت.

۴ تیر ۹۶

پی‌نوشت:

ـ گزارش مراسم تشییع در خبرگزاری ایلنا

ـ گزارش مراسم تشییع در خبرگزاری ایسنا